کد مطلب:328203 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:367

سوره هود، آیات 68 - 61
و الی ثمود اخاهم صلحا قال یقوم اعبدوا اللّه ما لكم من اله غیره هو انشاكم من الارض و استعمركم فیها فاستغفروه ثم توبوا الیه ان ربی قریب مجیب (61) قالوا یصلح قد كنت فینا مرجوا قبل هذا اتنهئنا ان نعبد ما یعبد اباونا و اننا لفی شك مما تدعونا الیه مریب (62) قال یقوم ارایتم ان كنت علی بینة من ربی و اتئنی منه رحمة فمن ینصرنی من اللّه ان عصیته فما تزیدوننی غیر تخسیر(63) و یقوم هذه ناقة اللّه لكم ایة فذروها تاكل فی ارض اللّه و لا تمسوها بسوء فیاخذكم عذاب قریب (64) فعقروها فقال تمتعوا فی داركم ثلثة ایام ذلك وعد غیر مكذوب (65) فلما جاء امرنا نجینا صلحا و الذین امنوا معه برحمة منا و من خزی یومئذ ان ربك هو القوی العزیز(66) و اخذ الذین ظلموا الصیحة فاصبحوا فی دیرهم جاثمین (67) كان لم یغنوا فیها الا ان ثمودا كفروا ربهم الا بعدا لثمود(68)





.

ترجمه آیات

و بسوی (قوم ) ثمود برادرشان صالح را فرستادیم او نیز به قوم خود گفت : ای مردم ! خدا را بپرستید كه جز او معبودی ندارید، او است كه شما را از زمین (از مواد زمینی ) ایجاد كرد و با تربیت تدریجی و هدایت فطری به كمالتان رسانید، تا با تصرف در زمین آن را قابل بهره برداری كنید، پس ، از او آمرزش بخواهید و سپس به سویش باز گردید كه پروردگار من نزدیك و اجابت كننده (دعایتان ) است .(61)

گفتند: ای صالح ! جامعه ما بیش از این به تو چشم امید دوخته بود (و انتظار این سخن را از تو نداشت ) آخر چگونه ما را از پرستش ‍ خدایانی كه پدران ما آنها را میپرستیدند نهی میكنی (با اینكه این دعوت تو، هم سنت جامعه و بنیان ملیت ما را منهدم می كند و هم ) حجتی قانع كننده و یقین آور به همراه ندارد و ما همچنان نسبت به درستی آن در شكی حیرت آوریم .(62)

صالح گفت : ای مردم ! (از در انصاف ) به من خبر دهید در صورتی كه پروردگارم حجتی به من داده و مرا مشمول رحمت خاصی از خود نموده باشد آیا اگر نافرمانیش كنم كیست كه مرا در نجات از عقوبت او یاری نماید؟ (نه تنها كسی نیست ، بلكه جلب رضایت شما با نافرمانی خدا) باعث زیادتر شدن خسران من خواهد بود.(63)

و ای مردم این ماده شتر (كه در اجابت درخواست شما مبنی بر اینكه معجزه ای بیاورم ، از شكم كوه در آورده ام ) آیت و معجزه ای برای شما است ، بگذارید در زمین خدا بچرد، مبادا كه مزاحم او شوید كه (در این صورت ) عذابی نزدیك ، شما را میگیرد.(64)

ولی قوم ثمود، آن حیوان را كشتند، صالح اعلام كرد كه بیش از سه روز زنده نخواهید ماند، در این سه روز هر تمتعی كه میخواهید ببرید كه عذابی كه در راه است قضایی است حتمی و غیر قابل تكذیب .(65)

همین كه امر (عذاب )، فرا رسید ما به رحمت خود صالح و گروندگان به وی را از عذاب و خواری آن روز نجات دادیم (آری ) پروردگار تو (ای محمد) همان نیرومندی است كه شكست نمی پذیرد(66).

(بعد از سه روز) صیحه آسمانی ، آنهایی را كه ظلم كرده بودند بگرفت و همگی به صورت جسدهایی بی جان در آمدند(67).

تو گویی اصلا در این شهر ساكن نبودند، پس (مردم عالم بدانند) كه قوم ثمود پروردگار خود را كفران كردند و آگاه باشند كه فرمان دور باد (از رحمت خدا) قوم ثمود را بگرفت .(68)

بیان آیات

این آیات كریمه داستان صالح پیغمبر (علیه السلام ) و قوم او را كه همان قوم ثمود بودند شرح می دهد و صالح (علیه السلام ) سومین پیغمبری است كه به دعوت توحید و علیه وثنیّت قیام كرد و ثمود را به دین توحید خواند و در راه خدا آزارها و محنتها دید تا آنكه سرانجام خدای عزوجل بین او و قومش این چنین حكم كرد كه قومش را هلاك ساخته و او و مؤ منین به او را نجات دهد.





و الی ثمود اخاهم صالحا قال یا قوم اعبدوا اللّه ما لكم من اله غیره







بحث در معنا و تفسیر این آیه در آیه مشابه آن كه در اول داستان هود آمده گذشت .





هو انشاكم من الارض و استعمركم فیها...







معنای (انشاء) و (استعمار) در جمله : (هو انشاءكم من الاءرض و استعمركمفیها)

راغب گفته : كلمه (انشاء) به معنای ایجاد و تربیت چیزی است و بیشتر در جانداران (كه تربیت بیشتری لازم دارند) استعمال می شود، در قرآن كریم فرموده : (هو الذی انشاكم و جعل لكم السمع و الابصار).

و كلمه (عمارت ) (بر خلاف كلمه (خراب ) كه به معنای از اثر انداختن چیزی است )، به معنای آباد كردن چیزی است تا اثر مطلوب را دارا شود، مثلا می گویند: (عمر ارضه ) یعنی فلانی زمین خود را آباد كرد، و مضارع آن (یعمر) و مصدرش ‍ (عمارة ) است ، قرآن كریم می فرماید: (و عمارة المسجد الحرام ) و گفته می شود: (عمرته فهو معمور - من آن را آباد كردم پس معمور شد)، باز در قرآن كریم میخوانیم : (و عمروها اكثر مما عمروها - آنچه اینان زمین را آباد كردند) پیشینیان بیش از اینها آباد كردند و نیز در قرآن كریم از مشتقات این ماده نام بیت المعمور را میخوانیم و وقتی گفته می شود: (اعمرته الارض ) و همچنین اگر گفته شود: (استعمرته الارض ) معنایش این است كه من زمین را به دست فلانی سپردم تا آبادش كند، در این معنا نیز در قرآن كریم میخوانیم : (و استعمركم فیها).

پس بنابراین ، كلمه (عمارت ) به معنای آن است كه زمین را از حال طبیعیش برگردانی و وضعی به آن بدهی كه بتوان آن فوایدی كه مترقب از زمین است را استفاده كرد، مثلا خانه خراب و غیر قابل سكونت را طوری كنی كه قابل سكونت شود و در مسجد طوری تحول ایجاد كنی كه شایسته برای عبادت شود و زراعت را به نحوی متحول سازی كه آماده كشت و زرع گردد و باغ را به صورتی در آوری كه میوه بدهد و یا قابل تنزه و سیر و گشت گردد، و كلمه (استعمار) به معنای طلب عمارت است به این معنی كه از انسانی بخواهی زمین را آباد كند بطوری كه آماده بهره برداری شود، بهره ای كه از آن زمین توقع می رود.

و بنا بر آنچه گذشت معنای جمله (هو انشاكم من الارض و استعمركم فیها) (با در نظر داشتن اینكه كلام افاده حصر می كند) این است كه خدای تعالی آن كسی است كه شما را از مواد زمینی این زمین ایجاد كرد، و یا به عبارتی دیگر بر روی مواد ارضی ، این حقیقتی كه نامش انسان است را ایجاد كرد و سپس به تكمیلش پرداخته ، اندك اندك تربیتش كرد و در فطرتش انداخت تا در زمین تصرفاتی بكند و آن را به حالی در آورد كه بتواند در زنده ماندن خود از آن سود ببرد و احتیاجات و نواقصی را كه در زندگی خود به آن برمی خورد برطرف سازد، و خلاصه می خواهد بفرماید شما نه در هست شدنتان و نه در بقایتان هیچ احتیاجی به این بتها ندارید تنها و تنها محتاج خدای تعالی هستید.

پس اینكه حضرت صالح (علیه السلام ) به قوم خود گفت : (هو الذی انشاكم من الارض و استعمركم فیها) در مقام تعلیل و بیان دلیلی است كه آن جناب در دعوت خود به آن دلیل استدلال می كرده ، دعوتش این بود كه : (یا قوم اعبدوا اللّه ما لكم من اله غیره - شما خدا را بپرستید كه بجز او هیچ معبودی ندارید) و چون جمله مورد بحث استدلال بر این دعوت بوده ، لذا جمله را با حرف عطف نیاورد، بلكه بدون حرف عطف و به اصطلاح بطور فصل آورده و فرمود: (هو الذی ...)، گویا شخصی پرسیده اینكه میگویی تنها خدا را عبادت كنیم دلیلش چیست ؟ در پاسخ فرموده دلیلش این است كه او است كه شما را در زمین و از زمین ایجاد كرد و آبادی زمین را به دست شما سپرد.

استدلال برای عدم جواز عبادت غیر خدا به : وجود ارتباط بین خالق و خلق ، نزدیكبودن خدا به انسان و نفی استقلال اسباب

بیان این استدلال این است كه مشركین اگر بتها را می پرستیدند بهانه شان این بود كه خدای تعالی عظیمتر از آن است كه فهم بشر به او احاطه پیدا كند و بلند مرتبه تر از آن است كه عبادت بشر به او برسد و یا سوال و درخواست انسان به درگاهش راه یابد و آدمی ناگزیر است بعضی از مخلوقات او را كه نسبتا شرافتی دارد و خدای تعالی امر این عالم ارضی و تدبیر نظام جاری در آن را به او سپرده بپرستد و به درگاه آن مخلوق تقرب بجوید و نزد او تضرع و زاری كند تا او از ما راضی گشته ، خیرات را بر ما نازل كند و بر ما خشم نگیرد و به این وسیله ما از شرور ایمن گردیم ، و این اله در حقیقت شفیع ما به درگاه خدای تعالی است كه معبود همه خدایان و رب همه ارباب است و برگشت همه امور به او است .

بنابراین كیش وثنیّت بر این اساس استوار است كه معتقدند هیچ رابطه ای بین خدای تعالی و انسانها وجود ندارد و رابطه خدای تعالی تنها با این موجودات شریف كه مورد پرستش ما بوده و واسطه بین ما و خدای تعالی هستند برقرار است و این واسطه ها در كار خود یعنی در تاءثیر بخشیدن و شفاعت كردن مستقل می باشند.

ولی جناب صالح این پندار غلط را تخطئه كرده است چون وقتی بنا باشد خدای تعالی ما را ایجاد كرده و آبادی زمین را به دست ما سپرده باشد پس بین او و ما انسانها نزدیكترین رابطه وجود دارد و این اسبابی كه خدای تعالی در این عالم نظام منظم و جاری كرده ، هیچ یك از خود استقلال ندارد تا ما انسانها به آنها امید ببندیم و یا از خشم و شر آنها دلواپس باشیم .

پس تنها كسی كه واجب است امیدوار رضای او و ترسان از خشم او باشیم خدای تعالی است ، چون او است كه انسان را آفریده و او است كه مدبر امر انسان و امر هر چیز دیگر است پس اینكه جناب صالح (علیه السلام ) فرمود: (هو انشاكم من الارض و استعمركم فیها) در مقام تعلیل گفتار سابق و استدلال بر آن از طریق اثبات ارتباط بین خدای تعالی و بین آدمیان و نیز نفی استقلال از اسباب است .

و به همین جهت است كه دنبال آن اضافه كرد: (فاستغفروه ثم توبوا الیه ) دو با آوردن حرف فاء بر سر جمله ، نتیجه را متفرع بر آن استدلال كرد و معنای مجموع گفتارش این است كه وقتی ثابت شد كه خدای تعالی تنها معبودی است كه بر شما واجب است او را بپرستید و غیر او را رها كنید چون تنها او خالق و مدبر امر حیات شما است پس باید كه از خدا بخواهید شما را در نافرمانیها و بتپرستی هایتان بیامرزد و با ایمان آوردن به او و پرستیدن او بسوی او رجوع كنید كه او نزدیك و پاسخگو است .

در جمله مورد بحث كه گفتیم تعلیل جمله قبل است نیز مساءله طلب مغفرت را تعلیل كرده به اینكه (ان ربی قریب مجیب - چون پروردگار من نزدیك و پاسخگو است ) و این بدان جهت بوده كه از استدلال مذكورش نتیجه گرفته كه خدای تعالی قائم به امر خلقت آدمی و تربیت او و تدبیر امر حیات او است و هیچ سببی از اسباب دست اندر كار عالم استقلالی از خود ندارد بلكه خدای تعالی است كه اسباب را به این سو، سوق می دهد و آن دیگری را از اینجا به جای دیگر روانه می كند، پس این خدای تعالی است كه بین انسان و بین حوائجش و بین اسباب دخیل در آن حوایج حائل و واسطه است و وقتی اینطور باشد پس خود او به انسانها نزدیكتر از اسباب است و آنطور نیست كه مشركین پنداشته و خیال كرده اند كه بین آدمی و خدای تعالی آنقدر فاصله هست كه نه فهم آدمی او را درك می كند و نه عبادت آدمی و تقرب جستنش به او می رسد، پس وقتی او نزدیكتر از هر چیز به ما است قهرا پاسخگوی ما نیز همو خواهد بود و وقتی نزدیك به ما و پاسخگوی ما تنها خدای تعالی باشد و هیچ معبودی جز او نباشد قهرا بر ما واجب می شود كه از او طلب مغفرت نموده ، به سوی او باز گردیم .

پاسخ قوم ثمود به دعوت صالح (ع )





قالوا یا صالح قد كنت فینا مرجوا قبل هذا اتنهینا ان نعبد ما یعبد اباؤ نا...







كلمه (رجاء) وقتی در مورد انسانی استعمال می شود و مثلا به كسی گفته می شود: (ما به تو امیدها داشتیم ) منظور ذات آن كس ‍ نیست بلكه منظور افعال و آثار وجودی او است ، و وقتی عبارت فوق به كسی گفته می شود كه جز آثار خیر و نافع از او انتظار نداشته باشند پس (مرجو) بودن صالح در بین مردمش به این معنا است كه او تا بوده دارای رشد عقلی و كمال نفسانی و شخصیت خانوادگی بوده كه همه امید داشته اند روزی از خیر او بهره مند شده و او منافعی برای آنها داشته باشد، و از جمله (كنت فینا) بر می آید كه آن جناب مورد امید عموم مردم بوده است .

پس اینكه گفتند: (یا صالح قد كنت فینا مرجوا قبل هذا) معنایش این است كه قوم ثمود از تو امید داشتند كه از افراد صالح این قوم باشی و با خدمات خود به مجتمع ثمود سود رسانی و این امت را به راه ترقی و تعالی وادار سازی چون این قوم از تو نشانه های رشد و كمال مشاهده كرده بود ولی امروز به خاطر كج سلیقگیای كه كردی و به خاطر بدعتی كه با دعوت خود نهادی از تو مایوس شد.

و اینكه گفتند: (اتنهینا ان نعبد ما یعبد اباؤ نا) پرسش و استفهامی بوده كه از در انكار كرده اند و انگیزه شان از این پرسش انكاری ، مذمت و ملامت آن حضرت بوده و این استفهام در مقام تعلیل جمله قبل است كه حاصل هر دو جمله چنین می شود: علت مایوس ‍ شدن قوم ثمود از تو این است كه تو این قوم را دعوت می كنی به توحید و نهی می كنی از اینكه سنتی از سنن قومیت خود را اقامه كنند، و (می گویی كه ) روشنترین مظاهر ملیت خود را محو سازند با اینكه سنت بتپرستی از سنتهای مقدس این مجتمع قومی ریشه دار بوده و اصلی ثابت دارند و دارای وحدت قومیت هستند آن هم قومیتی دارای اراده و استقامت در رای .

دلیل این استفادهای كه ما از آیه كردیم ، جمله (اتنهینا ان نعبد ما یعبد اباؤ نا) است چون تعبیر می فهماند كه پرستش بت در ثمود سنتی مستمر بوده و از نیاكان آن قوم به ارث مانده و اگر غیر این بود میگفته : (اتنهینا ما كان یعبد اباؤ نا - آیا ما را نهی میكنی از اینكه چیزی را كه پدران ما می پرستیدند بپرستیم )، كه فرق بین این دو تعبیر از نظر معنا واضح است . و از همین جا روشن می گردد كه بعضی از مفسرین مانند صاحب المنار و دیگران مرتكب چه اشتباهی شده اند كه جمله (ان نعبد ما یعبد اباونا) را به جمله (ان نعبد ما كان یعبد اباؤ نا) تفسیر كرده اند با اینكه گفتیم بین این دو تعبیر فرق هست ، (چون جمله اول میفهماند كه موجودین از ثمود و پدرانشان هر دو بت میپرستیدند و جمله دوم به خاطر لفظ كان میفهماند كه موجودین ، آن مرام را نداشتهاند بلكه میخواستهاند آغاز كنند كه جناب صالح نهیشان كرده است ).

قومیت پرستی ، و ملیت گرایی ، و ادعای شك و تردید داشتن ، دو حجت قوم ثمود، در رددعوت جناب صالح (ع )

(و اننا لفی شك مما تدعونا الیه مریب ) - این جمله ، حجت دوم قوم ثمود در رد دعوت صالح است ، حجت اولشان مضمون صدر آیه بود و حاصلش این بود كه دعوت به رها كردن بتپرستی بدعتی است زشت كه باعث می شود سنت دیرینه قوم ثمود به دست فراموشی سپرده شود و در نتیجه بنیان ملیت این قوم منهدم گشته و یاد و تاریخشان از بین برود، و به همین جهت بر ما نسل حاضر لازم است كه این دعوت را رد نموده ، از سنت آباء و اجدادی خود دفاع كنیم ، و حجت دومشان این است كه تو برای اثبات حقانیت دعوتت هیچ حجت روشنی نیاورده ای تا شك ما را مبدل به یقین كند در نتیجه ما همچنان درباره دعوتی كه میكنی در شكیم و با وجود این شك ، نمی توانیم دعوتت را بپذیریم .

كلمه ارابه به معنای اتهام و سوء ظن است ، وقتی گفته می شود: (رابنی منه كذا) و یا (ارابنی منه كذا) معنایش این است كه فلان جریان مرا درباره فلان كس به شك و سوء ظن انداخته و باعث شده كه من او را در گفته هایش متهم بدانم .





قال یا قوم ارایتم ان كنت علی بینة من ربی و اتینی منه رحمة ...







منظور از (بینه )، آیتی معجزه آسا است و مراد از (رحمت ) نبوت است و چون ما در تفسیر نظیر این آیه كه در همین سوره در داستان نوح آمده بود بحث كرده ایم لذا دیگر آن را تكرار نمی كنیم .

(فمن ینصرنی من اللّه ان عصیته ) - این جمله جواب شرط یعنی جمله (ان كنت ) است و حاصل معنای آن شرط و این جواب این است كه شما به من بگویید كه اگر من از ناحیه خدای تعالی به آیتی معجزه آسا مؤ ید باشم كه از صحت دعوتم خبر دهد و نیز اگر خدای تعالی رحمت و نعمت رسالت را به من ارزانی داشته و مرا مامور تبلیغ آن رسالت كرده باشد و با این حال من امر او را عصیان ورزم و شما را در خواستهای كه دارید اطاعت كنم و با شما در آنچه از من میخواهید كه همان ترك دعوت باشد موافقت كنم چه كسی مرا از عذاب خدا نجات می دهد؟!

و بنابراین ، در جمله مورد بحث از هر دو حجت قوم ثمود جواب داده شده و عذر جناب صالح را در آن ملامتی كه از وی می كردند موجه ساخته است .

(فما تزیدوننی غیر تخسیر) - این جمله به دلیل حرف (فاء) كه در آغاز آن آمده تفریعی است بر جمله قبلی كه در مقام ابطال دو دلیل مشركین و موجه ساختن مخالفت جناب صالح (علیه السلام ) و قیامش به امر دعوت بر سنتی غیر سنت ملی آنان بود و با در نظر گرفتن اینكه این جمله تفریع بر آن است معنای مجموع دو جمله این می شود كه با پاسخ دندانشكنی كه به شما دادم هر چه بیشتر بر ترك دعوتم و برگشتن به مرام شما و ملحق شدن به شما اصرار بورزید بیشتر در خسارت و زیان من اصرار ورزیده اید.

این آن معنایی است كه به نظر ما رسیده ولی بعضی گفته اند: مراد صالح (علیه السلام ) این بوده كه گفتار شما كه گفتید: (اتنهینا ان نعبد ما یعبد آباونا) در من چیزی اضافه نمیكند جز اینكه شما را زیانكارتر بدانم . بعضی دیگر گفته اند: معنایش این است كه شما در من چیزی اضافه نمی كنید مگر بصیرتم در خسارت شما. ولی وجه اول موجه تر است .





و یا قوم هذه ناقة اللّه لكم آیة فذروها تاكل فی ارض اللّه و لا تمسوها بسوء فیاخذكم عذاب قریب







در این آیه شریفه كلمه (ناقة )به كلمه جلاله (اللّه ) اضافه شده و این اضافه ، اضافه ملكی و به معنای آن نیست كه خدا ماده شتر دارد بلكه اضافه تشریفی است ، نظیر اضافه در (بیت اللّه ) و (كتاب اللّه )، و این ناقه آیتی بوده معجزه برای نبوت صالح (علیه السلام ) كه خدای تعالی به وسیله این آیت ، نبوت آن جناب را تاءیید كرده و این معجزه را به درخواست قوم ثمود از شكم صخره كوه بیرون آورد، صالح بعد از اظهار این معجزه به قوم ثمود فرمود: (این ناقه باید آزادانه در زمین خدا بچرد)، و آنها را تحذیر كرد و زنهار داد از اینكه آن حیوان را به نحوی اذیت كنند، مثلا آن را بزنند و یا زخمی كنند و یا بكشند، و به ایشان خبر داد كه اگر چنین كنند عذابی نزدیك و بی مهلت آنان را خواهد گرفت ، - معنای آیه مورد بحث همین بود كه گفتیم -.

جواب صالح (ع ) به دلایل قوم خود و معنای جمله : (فما تزیدوننی غیرتسخیر)





فعقروها فقال تمتعوا فی داركم ثلاثة ایام ذلك وعد غیر مكذوب







(عقر ناقه ) به معنای (نحر) آن است و كلمه (نحر) و (عقر) به معنای طریقه خاصی است كه به آن طریقه شتر را سر می برند (یعنی پای حیوان را بسته رو به قبله می نشانند و سپس با كارد رگ گردنش را قطع می كنند و چون سست شد سرش را می برند) و كلمه (دار) به معنای آن محلی است كه انسان آن را بنا می كند و در آن ساكن می شود و خود و خانواده اش را منزل و ماوا میدهد و مراد از آن در اینجا این معنا نیست ، بلكه منظور شهری است كه قوم ثمود در آن سكونت داشتند و اگر شهر در اینجا دار (خانه ) نامیده شده ، بدین مناسبت بوده كه شهر نیز مانند خانه ، اهل خود را در خود جمع می كند. و بعضی از مفسرین این كلمه را به معنای دنیا گرفته اند، ولی این معنا بعید است .

و مراد از اینكه فرمود: (تمتعوا فی داركم - در شهر خود تمتع كنید) عیش و تنعم در حیات و زندگی دنیا است ، چون خود حیات دنیا متاع است ، یعنی مایه تمتع است . ممكن هم هست منظور تمتع از خود حیات نباشد بلكه كامگیری از انواع نعمتهایی باشد كه در شهر برای خود فراهم كرده بودند از قبیل پاركها و مناظر زیبا و اثاثیه قیمتی و خوراكیها و نوشیدنی های لذیذ و آزادی و افسار گسیختگی در پیروی هواهای نفسانی .

جمله (ذلك وعد غیر مكذوب ) اشاره است به جمله (تمتعوا...) و (وعد غیر مكذوب ) بیان آن تمتع است .





فلما جاء امرنا نجینا صالحا...







تفسیر قسمتی از این آیه یعنی جمله (فلما جاء امرنا نجینا صالحا و الذین امنوا معه برحمة منا) در نظیر همین آیه در داستان هود (علیه السلام ) گذشت .

و اما قسمت دیگری كه می فرماید: (و من خزی یومئذ) معطوف است بر جمله ای كه حذف شده و تقدیر كلام : (نجیناهم من العذاب و من خزی یومئذ) است ، و كلمه (خزی ) به معنای عیبی است كه رسوائیش برملا گردد و مرتكب آن از فاش كردن كار خود احساس شرم كند. ممكن هم هست تقدیر كلام چنین باشد: (و نجیناهم من القوم و من خزی یومئذ - ما صالح و گروندگان او را از شر آن قوم و از رسوائی امروز نجات دادیم )، همانطور كه از همسر فرعون نقل كرده كه گفت : (و نجنی من القوم الظالمین ).

و جمله (ان ربك هو القوی العزیز) در موضع تعلیل است برای مضمون صدر آیه و در این جمله التفاتی از تكلم مع الغیر در (نجینا - نجات دادیم ) به غیبت به كار رفته است ، در آن جمله خدای تعالی به عنوان متكلم آمده بود و در این جمله غایب به حساب آمده ، و در نظیر این آیه در آخر داستان هود نیز این التفات به كار رفته بود آنجا كه میفرمود: (الا ان عادا كفروا ربهم ) و در آن ، خدای تعالی غایب فرض شده ، با اینكه در دو آیه قبلش متكلم به حساب آمده بود و وجه این التفات این است كه خدای تعالی غایب فرض بشود، تا صفات ربوبیتش ذكر شود و به خلق بفهماند كه از زی عبودیت خارجند و به ربوبیت پروردگار كفر ورزیده و نعمتهای او را كفران كرده اند.





و اخذ الذین ظلموا الصیحة فاصبحوا فی دیارهم جاثمین







كلمه (جاثمین ) جمع اسم فاعل از مصدر (جثوم ) است بر وزن جلوس ، و جثوم به معنای برو افتادن بر زمین است ، و بقیه الفاظ آیه روشن است .





كان لم یغنوا فیها







وقتی گفته می شود: (فلان غنی بالمكان ) معنایش این است كه فلانی در فلان مقام اقامت گزید و ضمیر در كلمه (فیها) به كلمه (دیار) بر می گردد و معنای آیه این است كه صیحه آسمانی ستمكاران را گرفت و آنچنان در دیارشان به رو در افتادند كه گویی اصلا در آن مكان اقامتی نداشتند.





الا ان ثمود كفروا ربهم الا بعدا لثمود







این دو جمله تلخیصی است برای داستانی كه قبلا بطور مفصل شرح داده شده ، جمله اول خلاصه سرانجام امر ثمود و دعوت صالح (علیه السلام ) است و جمله دوم خلاصهای از كیفر خدای تعالی ، كیفری كه با آن قوم ثمود را مجازات نمود، و نظیر این دو تلخیص در آخر داستان هود (علیه السلام ) نیز گذشت .

بحث روایتی

(روایتی درباره داستان ناقه صالح و كشتن آن و هلاكت قوم ثمود)

در كافی با ذكر سند از ابی بصیر روایت كرده كه گفت : من به امام صادق (علیه السلام ) عرضه داشتم : آیه شریفه (كذبت ثمود بالنذر فقالوا ابشرا منا واحدا نتبعه انا اذا لفی ضلال و سعر) به كجای داستان ثمود نظر دارد؟ فرمود: این آیه راجع به این است كه قوم ثمود، صالح (علیه السلام ) را تكذیب كردند و خدای تعالی هرگز هیچ قومی را هلاك نكرد مگر بعد از آنكه قبل از آن پیغمبرانی برای آنان مبعوث نمود و حجت را به وسیله احتجاج آن رسولان بر آن قوم تمام نمود.

قوم ثمود نیز از این سنت مستثناء نبودند، خدای عزوجل حضرت صالح (علیه السلام ) را بر آنان مبعوث كرد و این قوم دعوتش را اجابت نكرده بر او شوریدند و گفتند: ما ابدا به تو ایمان نمی آوریم مگر بعد از آنكه از شكم این صخره ، ماده شتری حامله بر ایمان در آوری ، و به قسمتی از كوه و یا به صخره ای كه صماء بود (سنگ بسیار سخت ) اشاره كردند، جناب صالح (علیه السلام ) نیز بر طبق خواسته آنها معجزه ای كرد و ماده شتر آبستنی را از آن صخره بیرون آورد.

خدای تعالی سپس به صالح وحی فرستاد كه به قوم ثمود بگو: خدای تعالی آب محل را بین شما و این ناقه تقسیم كرد، یك روز شما از آن بنوشید و روز دیگر این ناقه را رها كنید تا از آن استفاده كند، و روزی كه نوبت ناقه بود آن حیوان آب را می نوشید و بلا فاصله به صورت شیر تحویل می داد و هیچ صغیر و كبیری نمی ماند كه در آن روز از شیر آن ننوشد و چون شب تمام می شد صبح كنار آن آب می رفتند و آن روز را از آن آب استفاده می كردند و شتر هیچ از آن نمی نوشید مدتی - كه خدا مقدار آن را میداند - بدین منوال گذراندند.

و بار دیگر سر به طغیان برداشته ، دشمنی با خدا را آغاز كردند، نزد یكدیگر می شدند كه بیایید این ناقه را بكشیم و چهار پایش را قطع كنیم تا از شر او راحت بشویم ، چون ما حاضر نیستیم آب محل یك روز مال او باشد و یك روز از آن ما، آنگاه گفتند: كیست كه كشتن او را به گردن بگیرد و هر چه دوست دارد مزد دریافت كند ؟ مردی احمر (سرخ روی ) و اشقر (مو خرمایی ) و ازرق (كبود چشم ) كه از زنا متولد شده و كسی پدری برایش نمی شناخت به نام (قدار) كه شقیی از اشقیاء بود و در نزد قوم ثمود معروف به شقاوت و شئامت بود، داوطلب شد این كار را انجام دهد، مردم هم مزدی برایش معین كردند.

همین كه ماده شتر متوجه آب شد، (قدار) مهلتش داد تا آبش را بنوشد، حیوان بعد از آنكه سیراب شد و برگشت (قدار) كه در سر راهش كمین كرده بود برخاست و شمشیرش را به جانب آن ناقه فرود آورد ولی كارگر نیفتاد، بار دیگر فرود آورد و او را به قتل رساند، ناقه به پهلو به زمین افتاد و بچه اش فرار كرد و به بالای كوه رفت و سر خود را به سوی آسمان بلند كرد و سه بار فریاد بر آورد.

قوم ثمود از ماجرا خبردار شدند همه سلاحها را برگرفتند و كسی از آن قوم نماند كه ضربتی به آن حیوان نزند و آنگاه گوشت او را بین خود تقسیم كردند و هیچ صغیر و كبیری از آنان نماند كه از گوشت آن حیوان نخورده باشد.

صالح چون این را دید به سوی آنان رفت و گفت : ای مردم ! انگیزه شما در این كار چه بود و چرا چنین كردید و چرا امر پروردگارتان را عصیان نمودید؟ آنگاه خدای تعالی به وی وحی كرد كه قوم تو طغیان كردند و از در ستمكاری ناقه ای را كه خدای تعالی به سوی آنان مبعوث كرده بود تا حجتی علیه آنان باشد، كشتند با اینكه آن حیوان هیچ ضرری به حال آنان نداشت و در مقابل ، عظیم ترین منفعت را داشت ، به آنان بگو كه من عذابی به سوی آنان خواهم فرستاد و سه روز بیشتر مهلت ندارند اگر توبه كردند و به سوی من بازگشتند من توبه آنان را می پذیرم و از رسیدن عذاب جلوگیری می كنم و اگر همچنان به طغیان خود ادامه دهند و توبه نكنند و به سوی من باز نگردند عذابم را در روز سوم خواهم فرستاد.

صالح نزد آنان آمد و فرمود: ای قوم ! من از طرف پروردگارتان پیامی برایتان آورده ام ، پروردگارتان می گوید، اگر از طغیان و عصیان خود توبه كنید و به سوی من بازگشته ، از من طلب مغفرت كنید شما را می آمرزم و من نیز به رحمت خود به سوی شما برمیگردم و توبه شما را می پذیرم ، همینكه صالح این پیام را رساند عكس العملی زشت تر از قبل از خود نشان داده و سخنانی خبیث تر و ناهنجارتر از آنچه تاكنون می گفتند به زبان آوردند، گفتند: (یا صالح ائتنا بما تعدنا ان كنت من المرسلین ).

صالح فرمود: شما فردا صبح رویتان زرد می شود و روز دوم سرخ می گردد و روز سوم سیاه می شود، و همینطور شد، در اول فردای آن روز رخساره ها زرد شد، نزد یكدیگر شده و گفتند كه اینك آنچه صالح گفته بود تحقق یافت ، طاغیان قوم گفتند: ما به هیچ وجه به سخنان صالح گوش نمی دهیم و آن را قبول نمی كنیم هر چند كه آن بلایی كه او را از پیش خبر داده عظیم باشد، روز دوم صورتهایشان گلگون شد باز نزد یكدیگر رفته و گفتند كه ای مردم ، آنچه صالح گفته بود فرا رسید! این بار نیز سركشان قوم گفتند: اگر همه ما هلاك شویم حاضر نیستیم سخنان صالح را پذیرفته ، دست از خدایان خود برداریم ، خدایانی كه پدران ما آنها را می پرستیدند. در نتیجه توبه نكردند و از كفر و عصیان برنگشتند به ناچار همین كه روز سوم فرا رسید چهره هایشان سیاه شد باز نزد یكدیگر شدند و گفتند: ای مردم ! عذابی كه صالح گفته بود فرا رسید و دارد شما را می گیرد، سركشان قوم گفتند: آری آنچه صالح گفته بود ما را فرا گرفت .

نیمه شب ، جبرئیل به سراغشان آمد و نهیبی بر آنان زد كه از آن نهیب و صدا پرده گوشهایشان پاره شد و دلهایشان چاك و جگرهایشان متورم شد و چون یقین كرده بودند كه عذاب نازل خواهد شد در آن سه روز كفن و حنوط خود را به تن كرده بودند و چیزی نگذشت كه همه آنان در یك لحظه و در یك چشم برهم زدن هلاك شدند، چه صغیرشان و چه كبیرشان حتی چهارپایان و گوسفندانشان مردند و خدای تعالی آنچه جاندار در آن قوم بود هلاك كرد و فردای آن شب در خانه ها و بسترها مرده بودند، خدای تعالی آتشی با صیحه ای از آسمان نازل كرد تا همه را سوزانید، این بود سرگذشت قوم ثمود.

مؤ لف : نباید در این حدیث به خاطر اینكه مشتمل بر اموری خارق العاده است از قبیل اینكه همه جمعیت از شیر ناقه مزبور می نوشیدند و اینكه همه آن جمعیت روز به روز رنگ رخسارشان تغییر می كرد اشكال كرد، برای اینكه اصل پیدایش آن ناقه به صورت اعجاز بوده و قرآن عزیز به معجزه بودن آن تصریح كرده و نیز فرموده كه : آب محل در یك روز اختصاص به آن حیوان داشته و روز دیگر مردم از آب استفاده می كردند و وقتی اصل یك پدیده ای عنوان معجزه داشته باشد دیگر جا ندارد كه در فروعات و جزئیات آن اشكال كرد.

و اما اینكه حدیث ، صیحه و نهیب را از جبرئیل دانسته منافات با دلیلی ندارد كه گفته است : صیحه آسمانی بوده كه با صدای خود آنها را كشته و با آتش خود سوزانده ، برای اینكه هیچ مانعی نیست از اینكه حادثه ای از حوادث خارق العاده عالم و یا حادثه جاری بر عالم را به فرشته ای روحانی نسبت داد با اینكه فرشته در مجرای صدور آن حادثه قرار داشته ، همچنانكه سایر حوادث عالم از قبیل مرگ و زندگی و رزق و امثال آن نیز به فرشتگانی كه در آن امور دخالت دارند نسبت داده می شود.

و اینكه امام صادق (علیه السلام ) فرمود: قوم ثمود در این سه روزه كفن و حنوط خود را پوشیده بودند، گویا خواسته است بطور كنایه بفرماید كه : آماده مرگ شده بودند.

در بعضی از روایات درباره خصوصیات ناقه صالح آمده كه آنقدر درشت هیكل بود كه فاصله بین دو پهلویش یك میل بوده . (و میل به گفته صاحب المنجد مقدار معینی ندارد، بعضی آن را به یك چشم انداز معنا كرده اند و بعضی به چهار هزار ذراع كه حدود دو كیلومتر می شود) و همین مطلب از اموری است كه روایت را ضعیف و موهون می كند البته نه برای اینكه چنین چیزی ممتنع الوقوع است - چون این محذور قابل دفع است و ممكن است در دفع آن گفته شود: حیوانی كه اصل پیدایشش به معجزه بوده ، خصوصیاتش نیز معجزه است - بلكه از این جهت كه (در خود روایات آمده كه مردم از شیر آن می نوشیدند و حیوانی كه بین دو پهلویش دو كیلومتر فاصله باشد باید ارتفاع شكم و پستانش به سه كیلومتر برسد) چنین حیوانی با در نظر گرفتن تناسب اعضایش باید بلندی كوهانش از زمین شش كیلومتر باشد و با این حال دیگر نمی توان تصور كرد كه كسی بتواند او را با شمشیر به قتل برساند، درست است كه حیوان به معجزه پدید آمده ولی قاتل آن دیگر بطور قطع صاحب معجزه نبوده ، بله با همه این احوال جمله (لها شرب یوم و لكم شرب یوم - یك روز آب محل از آن شتر و یك روز برای شما) خالی از اشاره و بلكه خالی از دلالت بر این معنا نیست كه ناقه مزبور جثه ای بسیار بزرگ داشته است .

گفتاری درباره داستان صالح (ع ) در چندفصل ،

1 - ثمود، قوم صالح

1- ثمود، قوم صالح (علیه السلام ): ثمود قومی از عرب اصیل بوده اند كه در سرزمین (وادی القری ) بین مدینه و شام زندگی می كردند و این قوم از اقوام بشر ما قبل تاریخند و تاریخ جز اندكی چیزی از زندگی این قوم را ضبط نكرده و گذشت قرنها باعث شده كه اثری از تمدن آنها بر جای نماند بنابراین دیگر به هیچ سخنی كه درباره این قوم گفته شود اعتماد نیست .

آنچه كتاب خدا از اخبار این قوم شرح داده این است كه اینها قومی از عرب بوده اند، و ما این معنا را از نام پیامبرشان صالح كه كلمه ای است عربی استفاده می كنیم و از آیه 61 سوره هود بر می آید كه آن جناب از همان قوم بوده ، پس معلوم می شود اینها مردمی عرب بوده اند كه نام مردی از آنان صالح بوده و این قوم بعد از قوم عاد پدید آمده و تمدنی داشته اند كه زمین را آباد می كردند و در زمین هموار قصرها و در شكم كوهها خانه هایی ایمن می ساختند و یكی از مشاغل آنان زراعت بوده ، یعنی چشمه هایی به راه انداخته و نخلستانها و باغها و كشتزارها پدید آوردند.

قوم ثمود طبق سنت قبائل زندگی می كردند كه پیرمردان و بزرگتران ، در قبیله حكم می راندند و در شهری كه جناب صالح (علیه السلام ) در آنجا مبعوث شد هفت طایفه بودند كه كارشان فساد در زمین بود و هیچ كار شایسته ای نداشتند. و در آخر، در زمین طغیان كرده ، بتها پرستیدند و طغیان و سركشی را از حد گذراندند.

2 - بعثت صالح (علیه السلام )

2 - بعثت صالح (علیه السلام ): بعد از آنكه قوم ثمود پروردگار خود را فراموش كرد و در فساد كاری خود از حد گذشت ، خدای عزوجل حضرت صالح پیغمبر (علیه السلام ) را به سوی آنان مبعوث كرد و آن جناب از خاندانی آبرومند و صاحب افتخار و معروف به عقل و كفایت بود، قوم خود را به دین توحید و به ترك بت پرستی دعوت كرد و آنان را همی خواند تا در مجتمع خود به عدل و احسان رفتار كنند و در زمین علو و گردنكشی نكنند و اسراف و طغیان نورزند، و در آخر آنان را به عذاب الهی تهدید كرد.

صالح (علیه السلام ) همچنان به امر دعوت قیام می نمود و مردم را به حكمت و موعظه حسنه نصیحت می كرد و در برابر آزار و اذیت آنان در راه خدا صبر می نمود تا شاید دست از لجبازی برداشته ، ایمان بیاورند ولی به جز جماعتی اندك از مستضعفین قوم ، كسی ایمان نیاورد،

طاغیان مستكبر و عامه مردم كه همیشه دنباله رو طغیانند همچنان بر كفر و عناد خود اصرار ورزیدند و مؤ منین به صالح را خوار شمردند و جناب صالح را به سفاهت و جادوگری متهم ساختند.

و از آن جناب دلیل و شاهدی بر نبوتش خواسته و گفتند: آیتی معجزه بیاور تا شاهدی بر صدق گفتارت در ادعای رسالتت باشد، و از پیش خود این معجزه را پیشنهاد كردند كه صالح برای آنان از شكم صخره سختی كه در كوه بود ماده شتری بیرون بیاورد صالح (علیه السلام ) نیز این كار را كرد و ناقه مطابق آنچه آنها خواسته بودند از شكم كوه بیرون آمد و به آنان فرمود: خدای تعالی شما را امر فرموده كه از آب چشمه ، خود یك روز استفاده كنید و یك روز دیگر را به این ناقه اختصاص دهید تا آن حیوان از آن چشمه بنوشد، در حقیقت یك روز در میان برای شما باشد و یك روز در میان برای ناقه ، و نیز دستور داده او را آزاد بگذارید تا در زمین خدا هر جور كه می خواهد بچرد و زنهار كه به او آسیب برسانید كه اگر چنین كنید عذابی دردناك و نزدیك شما را خواهد گرفت .

دعوت صالح و انكار ثمود مدتی ادامه یافت تا آنكه قوم ثمود طغیان را به این حد رساندند كه نقشه كشتن ناقه را طرح كرده و شقی ترین فرد خود را وادار كردند تا آن ناقه را به قتل برساند و به صالح گفتند: حالا اگر از راستگویان هستی آن عذابی كه ما را به آن تهدید می كردی بیاور، صالح در پاسخشان فرمود: تنها سه روز مهلت دارید كه در خانه هایتان از زندگی برخوردار باشید و این وعدهای است كه تكذیب پذیر نیست .

بعد از این تهدید مردم شهر و قبائل آن نقشه از بین بردن صالح (علیه السلام ) را طرح كردند و در بین خود سوگندها خوردند كه ما شب هنگام ، بر سر او و خانواده اش می تازیم و همه را به قتل می رسانیم و آنگاه به صاحب خون او می گوییم ما هیچ اطلاعی از ماجرای كشته شدن او و خانواده اش نداریم و ما به یقین راستگویانیم . آری این نقشه را طرح كردند و خدای تعالی نیز نقشه ای داشت كه آنها از آن خبر نداشتند، چیزی نگذشت كه صاعقه آنان را گرفت در حالی كه آمدنش را تماشا می كردند.

و همچنین رجفه (زلزله بسیار شدید) و صاعقه ای آمد و قوم ثمود در خانه هایشان هلاك شدند، پس از آن ، حضرت صالح روی از آنان برتافت و به آن جسدهای بی جان خطاب كرد كه ای قوم ! چقدر به شما گفتم دست از این بتها بردارید و چند بار رسالت پروردگارم را به شما ابلاغ نموده درباره شما خیرخواهی كردم و لیكن شما خیرخواهان خود را دوست نمی داشتید. و خدای تعالی صالح و آنهایی كه ایمان آورده و از عذاب خدا پروا داشتند را نجات داد و بعد از آنكه همه از بین رفتند منادی الهی ندا در داد: (الا ان ثمود كفروا ربهم الا بعدا لثمود - آگاه باشید كه قوم ثمود به پروردگارشان كفر ورزیدند و از رحمت خدا دور گشتند.)

3 - شخصیت صالح (علیه السلام )

3 - شخصیت صالح (علیه السلام ): در كتاب تورات حاضر از این پیامبر صالح هیچ نامی به میان نیامده و آن جناب از میان قوم ثمود سومین پیغمبری است كه نامشان در قرآن آمده كه به امر الهی قیام نموده و به طرفداری از توحید و علیه وثنیّت نهضت كردند و خدای تعالی نام آن جناب را بعد از نوح و هود آورده و او را به همان ثنائی كه انبیاء و رسولان خود را می ستاید ستوده است و او را برگزیده و مانند سایر انبیاء (علیهمالسلام ) بر عالمیان برتری داده است .